۱۴۰۲-۰۷-۰۲
  • rss
  • facebook
  • twitter
  • telegram
  • instagram
  • aparat
  • bisphone
  • bale
  • soroush
  • wispi

نامه های عاشقانه افراد معروف جهان / باباپستچی

  • ۱۴۰۲-۰۲-۱۶
کافه پستچی – جان کیتس (1821 – 1795) عمری کوتاه اما بسیار درخشان داشت. در سن 23 سالگی فانی براونی را که در همسایگی او خانه داشت ملاقت کرد و دلباخته او شد. متاسفانه در آن زمان پزشکان بیماری سل را که نهایتا به مرگ او منجر می شد تشخیص داده بودند؛ بنابراین ازدواج آن دو ناممکن شد. گرمای عشق عمیق و خلل ناپذیر کیتس به فانی در این نامه که یک سال قبل از مرگ کیتس در رم نوشته شده است به خوبی احساس می شود.

فانی شیرینم
گاه نگران می شوی که نکند آنقدر که انتظار داری تو را دوست نداشته باشم. عزیزم، دوستت دارم همیشه و همیشه بی هیچ قید و شرطی. هر چه بیشتر تو را می شناسم، بیشتر به تو علاقمند می شوم. همه احساسات من حتی حسادت هایم ناشی از شور عشق بوده است. در پرشورترین طغیان احساسم حاظرم برایت بمیرم. تو را بیش از اندازه آشفته و نگران کرده ام. ولی تو را به عشق قسم، آیا کار دیگری می توانم بکنم؟ همیشه برای من تازه هستی. آخرین نسیم تو شاداب ترین و آخرین حرکات تو، زیباترین آنهاست.

به فانی براونی
بدون تو نمی توانم زندگی کنم. جز تو دیدار تو همه چیز را فراموش کرده ام، امگار زندگی ام دراینجا به پایان رسیده است. دیگر چیزی نمی بینم مرا در خودت ذوب کرده ای؟
حس می کنم در حال متلاشی شدن هستم… همیشه در حیرت بودم که چطور افرادی به خاطر دین شهید می شوند. از فکر آن بدنم به لرزه می افتاد. اما دیگر نمی لرزم. من هم می توانم به خاطر دینم شهید شوم. عشق دین من است. م توانم به خاطر آن بمیرم. می توانم به خاطر تو بمیرم. کیش من کیش مهر است و تو تنها اعتقاد من هستی. تو مرا با نیرویی که توان مقابله با آن را ندارم افسون کرده ای.
جان کیتس

داستان عشق جان کیتس و فانی براونی داستانی غمبار است. کیتس که از شعرای عمده قرن نوزدهم به شمار می آید در طول عمر کوتاه خود آثار مهمی همچون “قصیده ای درباره گلدان یونانی” را سرود.
کیتس در نوامبر 1818 فانی را ملاقت کرد و بلافاصله دلباخته او شد!!! این اتفاق خانواده فانی و دوستان کیتس را نگران کرد. آن دو به زودی مخفیانه نامزد کردند. اما کیتس در زمستان 1820 در سن 25 سالگی چشم از جهان فروبست. او را همراه با نامه های ناگشوده از فانی که روی سینه و نزدیک قلبش گذاشته بودند به خاک سپردند.

ای عزیزترین

امروز صبح کتابی در دست داشتم و قدم می ردم اما طبق معمول جز تو به هیچ چیز نمی توانستم فکر کنم. ای کاش می توانستم اخبار خوشایندتری داشته باشم. روز و شب در رنج و عذابم. صبح رفتن من به ایتالیا مطرح شده است اما مطمئنم اگر از تو مدت طولانی دور باشم هرگز بهبود نخواهم یافت. در عین حال با تمام سرسپردگی ام به تو نمی توانم خودم را راضی کنم که به تو قولی بدهم…

دلم بسیار در طلب توست. بی تو هوایی که در آن نفس می کشم سالم نیست. می دانم که برای تو اینچنین نیستم. نهف تو می توانی صبر کنی، هزار کار دیگر داری. بدون من هم می توانی خوشبخت شوی.

این ماه چگونه گذشت؟ به چه کسی لبخند زدی؟ شاید گفتن این حرف ها مرا به چشم تو بی رحم جلوه دهد ولی تو احساس مرا نداری. نمی دان عاشق بودن چیست. اما روزی خواهی فهمید. هنوز نوبت تو نشده است.

من نمی توانم بدون تو زندگی کنم. نه فقط خود تو، بلکه پاکی و پاکدامنی تو. خورشید طلوع و غروب می کند روزها می گذرد ولی تو به کار خود مشغولی و هیچ تصوری از درد و رنجی که هر روز سرتاپای مرا فرا می گیرد نداری. جدی باش. عشق مسخره بازی نیست. و دوباره برایم نامه ننویس مگر ان که وجدانت آسوده باشد. قبل از اینکه بیماری مرا از پا در آورد از دوری تو می میرم.

دوستدار همیشگی تو
جان کیتس
صبح چهارشنبه
شهر کنتیش. 1820

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اجتماعی