اختصاصی کافه پستچی – معجزه ی هزاره ی چهارم امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد ، بدون این که دست و صورتشو بشوره راه افتاد سمت نونوایی . نونوایی مثل همیشه شلوغ بود و او هم به رسم عادت رفت رو به روی شاطر وایساد و گفت : شاطر یه خشخاشی بده برم دیرم شده . ملت یکم چپ چپ نگاش کردن و او هم برگشت یه نگاه به سرتاپای همه شون انداخت و گفت : یه جوری نیگام می کنین انگاری دارم ارثیه باباتونو بالا میکشم . یکی که صفی نیست . ازبین صف زنا و مردا چند نفر گفتن ما هم یکی می خواییم و توباید نوبت رو رعایت کنی وگرنه نمیذاریم نون بگیری . خونه خاله نیست که !! معجزه با دست راستش کلاه شو عقب جلو کرد و پرید روی میز توری که روش نون میندازن تا خنک شه و عربده ای کشید و گفت آهای نفس کش ششش. شاطر یا نونمو الان میدی یا شیشه نونواییتو میارم پایین . شاطر که تا این لحظه مشغول تماشای او با مردم بود با لهجه ی آذری قاطی با گیلکی گفت سروصدا نکن معجزه . میبینی که امروز هیشکی اعصاب معصاب نداره . معجزه صداشو برد بالاتر و گفت یا به زبون خوش نونمو میدی که یه مرد سبیل کلفت از ته صف با صدای نکره ش گفت یا چی ؟ معجزه نگاهی بهش انداخت و گفت یا میرم خونه برنج میذارم واسه صبونه . سبیل کلفته گفت آفرین پسر خوب خوشمون اومد . راتو بگیر برو یکم باد بیاد خفه شدیم اول صبحی از گرما. زنی از تو صف گفت مث این که وضعت خیلی خوبه ها . مردم ناهارشونو نمیتونن با برنج بخورن اون وقت تو میخوای .. که یهو معجزه گفت مگه برنج کیلو چنده که الکی شایعه پراکنی میکنید . بیایید سرکوچه مون برنج تعاونی دارن کیلو بیست تومن . زن دیگری گفت . برو بابا خواب دیدی چاییدی . این بابا انگاری تو باغ نیست اصلا . پاکستانیشم کیلو پنجاه تومن نمی تونی گیر بیاری عمو. سبیلو گفت مگه نگفتم برو پی کارت . اول صبحی یه کاری میدی دستما . رو رو دور شو . معجزه از رو میز پرید پایین دستشو برد جلو یه چونه بربری رو که داشت از دستگاه می افتاد برداشت و صاف چسبوند به سبیلا و چشمای سبیلو و دوید . ملت زدن زیر خنده . معجزه می دوید سبیلو هم دنبالش . یه ماشین حمل زباله که معلوم نبود اول صبحی جلوی نونوایی چه می کرد معجزه را همراه زباله با بیل کشید لای آشغالا. معجزه فحش میداد و سبیلو در حالی که خمیرارو از صورتش پاک می کرد به او می خندید . معجزه را با بیل پایین آوردند بوی گند زباله میداد و زن ها در حالی که بینی شان را گرفته بودند به او بد و بیراه میگفتند.
معجزه که وضعیت را غیرقابل تحمل دید در حالی که به سوی جمعیت می رفت و آن ها فراری می شدند رفت داخل نانوایی و روی همه ی خمیرها دست کثیفش را کشید و فریاد زد حالا هر کی نون میخواد بیاد جلو . یالله بیایین که تموم شد . . غلغله ای شده بود جلوی نونوایی . زنی گوشی اش را درآورد به پلیس زنگ بزند که معجزه تلفنش را از دستش قاپید کشید روی لباس های لجنی اش و در حالی که به او میخندید گوشی را گرفت سمتش و گفت بفرمایید زنگ بزنید خانوم محترم . در چشم به هم زدنی نونوایی خلوت شد و کسی حتی یک نان هم نخرید . شاطر دمپایی اش را گرفت دستش و دنبال معجزه کرد . میگفت معجزه خدا ذلیلت کنه . جواب صاب کارمو چی باید بدم. معجزه در حالی که لجن چشمهاش رو با گوشه ی کتش پاک می کرد و می دوید می گفت
بگو کی بود کی بود من نبودم . من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود .زنجیر پای خستت زلف های پر چینت بود / اونی که منو فریب داد حرف های شیرینت بود
من نبودم دستم بود تقصیر استینم بود / عاشق کشی از اول تو دین و آیینم بود
بلا نگیره چشمهات بلا مثله دلت بود / اونی که منو اسیر کرد چشمای خوشگلت بود.بود . بود . بود..