امروزحوالی ساعت سه رسیدم خونه. ازراه پله که می رفتم بالا متوجه شدم جینجال مهمون داره . هم چند جفت کفش زنونه دم درش بود هم صدای خنده های بلندی شنیده می شد. خیلی با احتیاط رد شدم که صدای پامو نشنوه . هنوز ازپاگرد رد نشده درو باز کرد و گفت فکر کردی نمیدونم […]